کد مطلب:106489 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:172

خطبه 104-صفات پیامبر











[صفحه 41]

از خطبه های آن حضرت علیه السلام است: شیمه: خوی خلف: نوك پستان ماده شتر مخضود: بی خار شغرالكلب: سگ یك پای خود را بلند كرد تا بول كند هار: اصل آن هائر است كه به معنای ویران است و از ثلاثی مجرد به مزید نقل شده است. مانند: شائك و شاكی احلولی: شیرین شد وضین: طنابی كه هودج را با آن می بندند مردم در جاهلیت و گمراهی بودند) تا این كه خداوند محمد (ص) را برانگیخت در حالی كه او گواه (اعمال خلق) و مژده دهنده (به ثواب) و ترساننده (از عقاب) بود، او در خردسالی از همه مردم بهتر و در بزگسالی از همگان بزرگوارتر و از نظر خلق و خوی از همه پاكان پاكتر و باران دهش و بخشش او از همه ریزانتر بود. ای بنی امیه خوشیهای دنیا برای شما شیرین نبود، و نتوانستید از پستان آن شیر نوشید مگر پس از آن كه دریافتید كه مهارش سست و تنگ پالانش گسسته است همچون شتری كه بی ساربان باشد آن را رایگان به دست آوردید، حرام آن نزد گروههایی همچون درخت سدر بی خار (آسان و گوارا) و حلالش از دسترس دور و نایاب بود، به خدا سوگند شما دنیا را برای خودتان سایه گسترده استراحتی كه تا مدت معینی وجود دارد یافته اید از این رو زمین برای شما خالی و بی صاحب،

و دستهایتان در آن باز است، اما دست رهبران واقعی بسته و شمشیرهایتان بر آنها آخته، و شمشیرهای آنها از شما باز داشته شده است. آگاه باشید كه هر خونی را خونخواهی و هر حقی را خواهان است، انتقام گیرنده خونهای ما همچون داوری است كه بخواهد درباره حق خویش داوری كند آری او خداوندی است كه هر كس را بخواهد دستگیر كند ناتوان نیست و هیچ كس نمی تواند از چنگ عدالت او بگریزد. ای بنی امیه به خدا سوگند یاد می كنم دیری نخواهد گذشت كه خلافت را در دست دیگران و در خانه دشمنان خود خواهید یافت. فرموده است: حتی بعث محمدا (ص)... تا من بعد. این عبارت مشتمل بر مباهات به پیامبر گرامی (ص) و در ستایش او و نیرومندی دین اسلام است و همچنین در نكوهش مال اندوزان و دوستداران دنیا پس از آن حضرت است، این خطبه نتیجه و حاصل خطبه سابق است، كه گویا در آن از بد حالی و سختی و تنگدستی مردم در روزگار گذشته سخن رانده و از این كه آن اوضاع بدین گونه پایانی نیكو یافته بر آنها منت نهاده است. امام (ع) برای پیامبر گرامی (ص) اوصافی را به شرح زیر بیان می فرماید: 1- صفت شهید برای آن حضرت اشاره است به این كه پیامبر گرامی (ص) در روز رستاخیز شاهد بر اعمال خلق است چنان

كه خداوند متعال فرموده است: فكیف اذا جئنا من كل امه به شهید و جئنابك علی هولاء شهیدا و پیش از این درباره چگونگی این شهادت سخن گفته شده است. 2- صفت بشیر برای این است كه پیامبر گرامی(ص) مژده دهنده پاداشهای بزرگی است كه خداوند برای مومنان، آماده و به آنان وعده فرموده است. 3- صفت نذیر برای این است كه آن حضرت گنهكاران و سركشان را به عذابهای دردناكی كه خداوند برای آنان آماده فرموده، بیم داده است. خداوند متعال این صفات سه گانه پیامبر (ص) را در این آیه شریفه ذكر فرموده است: انا ارسناك شاهدا و مبشرا و نذیرا و این سه صفت كه در آیه شریفه ذكر شده، حال می باشند. 4- صفت خیر البریه طفلا یعنی در خردسالی از همگان بهتر بود، زیرا چنان كه می دانیم ملاك برتری و فضیلت، كردار نیك و پایداری در راه خداست، و چون آن حضرت از آغاز كودكی و خردسالی به سبب داشتن این صفات از همه برتر بود. امام (ع) فرموده است: كه او در كودكی از همگان بهتر بود. 5- صفت و انجبها كهلا یعنی در بزرگسالی از همه بزرگوارتر و برگزیده تر بود، زیرا بزرگواری و برگزیدگی مستلزم داشتن صفات بزرگوارانه و برگزیدن به كار بستن فضیلتهای عالی انسانی است، و آن حضرت در جوانی و بزگسا

لی معدن هر فضیلت و در پیری برگزیده ترین آنان بوده است. واژه های طفلا و كهلا نیز بنابراین كه در جمله حالند منصوب شده اند. 6- صفت اطهر المطهرین شیمه یعنی خوی و سرشت او از همه پاكان، پاكیزه تر بود، زیرا آن حضرت متمم مكارم اخلاق و كامل كننده آنها بود و هر صفت خوب و خوی نیكویی از آن حضرت كسب شده است، لذاسرشت او از همه پاكیزه تر و خلق و خوی او از همه فاضلتر و كریمانه تر بود. 7- صفت امطر المستمطرین دیمه یعنی بذل و بخشش او از همه بیشتر بود، دیمه به بارانی گویند كه رعد بر در آن نباشد، و در این جا صفت ابری را كه در آن امید چنین بارانی است برای آن حضرت استعاره فرموده و با واژه دیمه این استعاره ترشیح شده است، و این كنایه از منتهای جود و احسان آن حضرت است، چنان كه آن بزرگوار وقتی شب فرا می رسید به خانه باز می گشت هر چه زر و سیم در خانه یافت می شد، صدقه می داد و چیزی از آنها به صبح باقی نمی ماند. شیمه ودیمه در جمله تمیز می باشند. فرموده است: فما احلولت لكم الدنیا فی لذاتها... تا من بعد. روی سخن با بنی امیه و امثال آنهاست، و از این كه از پیامبر (ص) بر دنیا دست یافته و از آن كام گرفته اند و بدان شادمانند آنها را سرزنش می كند

و یادآور می فرماید كه اینان با این كارها به مخالفت با سنت پیامبر (ص) برخاسته اند، و واژه اخلاف را استعاره، و بدان به انواع دستاوردها و خوشیهای دنیا اشاره فرموده است و با ذكر واژه رضاع كه به معنای شیر خوردن بچه از مادراست استعاره را ترشیح داده و با تشبیه دنیا به ماده شتر، خوردن از پستان آن را بطور كنایه بیان فرموده است. فرموده است: و صادفتموها... تا غیر موجود. واژه خطام (مهار) و وضین (تنگ چهار پا) را به گونه استعاره آورده، و آن را با واژه های قلق (اضطراب) وجولان (تاخت و تاز ترشیح داده و به نحو كنایه بیان فرموده كه برخورد آنها با دنیا پس از پیامبر خدا (ص) روند صحیحی نداشته و آن چنان كه سزاوار بوده، اعمال آنها در چارچوب دین جریان نداشته است، و این به سبب ضعف حاكمان بوده است كه نتوانسته اند تباهیها را از جامعه مسلمانان دور و امور آنها را اصلاح كنند، و وضع آنها شبیه ناقه ای بوده كه تنگ جهاز آن سست، و مهارش لرزان و رفتارش نامنطم و حالش موزون باشد، چنین مركبی پیوسته در معرض ناآرامی و قراری است، و ممكن است در حالی كه حركت می كند برگردد و سوار خود را بر زمین زند و به هلاكت برساند. سپس فرومایگی و پستی بنی امیه را بیان

، و حرام را از نظر آنان به سدر بی خار تشبیه می فرماید، و وجه شباهت این است كه بیمهایی كه خداوند بر ارتكاب محرمات و منهیات داده به منزله خار در درخت سدر می باشد كه همان گونه كه خار در جهت خود مانع دسترسی به میوه درخت است. وعیدهای خداوند نیز مانع ارتكاب محرمات و منهیات می باشد، و چون برخی از امت اسلام نواهی و وعیدهای الهی را از خود دور شمرده و متوجه خود نمی دانستند،و آنچه را حرام بود به جا می آوردند، این وضع به منزله دست یافتن به درخت سدر بی خار شمرده شده است كه دسترسی و بهره برداری از آن آسان می باشد. و این كه فرموده است حلال آن از دسترس دور و غیر موجود می باشد، یعنی در میان این قوم كه بنی امیه اند چنین است، و جائلا و قلقا در جمله حال می باشند. فرموده است: و صاد فتموها و الله... تا آن جا كه فرموده است: معدودا. امام (ع) واژه ظل (سایه) را برای دنیا استعاره فرموده و با واژه ممدود (كشیده شده) آن راترشیح داده و بطور كنایه بنی امیه را تهدید فرموده است كه سایه، پس از مدتی از میان می رود، سپس واژه شاغر (تهی) را برای زمین استعاره كرده و از این كه برای آنها خالی از دغدغه و مانع است آن را كنایه قرار داده است، گفته می شو

د بقی امر الفلانی شاغرا برجله و این را به كسی می گویند كه او را دوست و حمایت كننده ای نباشد، و با این كنایه اشاره فرموده است به خودسری و وسعت نفوذ اینها در كارها، و مراد از قاده خلفاست، و منظور از سلطه شمشیرها بر خلفا جرات و حاكمیت بنی امیه بر آنان است. و مقصود از قبض سیوف رهبران حق، عدم قدرت و سلطه بر آنهاست. فرموده است: الا ان لكل دم ثائرا... تا من هرب. امام (ع) بنی امیه را از قهر و عذاب خداوند بیم داده است، و قهر و عذاب خداوند دو واژه كلی هستند كه صدق تحقق آنها آشكار است، زیرا پروردگار متعال خود انتقام گیرنده و خونخواد خون هر بی گناهی است كه خونخواهی ندارد و و یا در انتقامگیری ضعیف و ناتوان است، و چون خون افرادی مانند افراد خاندان پیامبر (ص) و صحابیانی كه خداوند خون آنان را در حمایت خود گرفته، و تعدی به آن را ممنوع و حرام كرده، به منزله حق ثابت متعارفی برای خداوند است كه آن را مطالبه خواهد كرد و ضایع نخواهد گذاشت، و حاكم مطلق در این باره اوست، لذا واژه ثائر را كه به معنای انتقام گیرنده است استعاره كرده و فرموده است: او مانند داوری است، و باید دانست كه اطلاق واژه حق در مورد خداوند متعال بر سبیل مجاز است نه

حقیقت، زیرا از ویژگیهای حق این است كه اخذ آن موجب انتفاع و ترك آن باعث ضرر و زیان است، و خداوند متعال از اینها منزه است، لیكن چون انتقام خون مظلوم به منزله حقی برای اوست، برای بیان چگونگی استیفای آن، داوری كه حق را به تمامی اخذ كند به او تشبیه شده است، سپس امام (ع) برای تهدید و بیم دادن بنی امیه، قهر و قدرت خداوند را یادآوری و اوصاف او را بیان می كند، كه او از دست یافتن بر هیچ خواسته ای ناتوان نیست، و هیچ كس از زیر پنجه عدالت او نمی تواند بگریزد، و به دنبال آن در حالی كه بنی امیه را مخاطب قرار داده به خداوند سوگند یاد می كند كه دنیا و حكمرانی در آن را در دست دشمنان خود خواهید دید، و صدق این گفتار به سبب انتقال حكومت از بنی امیه به بنی عباس آشكار است.

[صفحه 41]

ماتح: آن كه دلو آب را از چاه بالا می كشد ترویق: پاكیزه كردن جرف: جایی كه سیل آن را خالی كرده باشد شجو: اندوه صوح النبت: گیاه خشك شد بدانید بیناترین دیدهها آن است كه پیوسته به سوی خیر و صلاح دوخته باشد، و شنواترین گوشها آن است كه تذكر و اندرز را فرا گیرد و بپذیرد. ای مردم! چراغ دل را از شع فروزان اندرزگویی پند نیوش بیفروزید، و آب از چشمه زلالی كه از آلودگیها پاك باشد برگیرید. ای بندگان خدا! بر نادانی و جهالت خود اعتماد نكنید، و اسیر خواهشهای نفس خویش نشوید، زیرا آن كه چنین كند مانند كسی است كه پا بر لبه رودباری گذاشته كه سیل، زیر آن را تهی كرده و در حال فرو ریختن است، او كوله بار هلاكت و بدبختی را بر پشت نهاده از این جا به آن جا می برد. زیرا وی در پس هر اندیشه ای،اندیشه تازه ای پیدا می كند آنچه را كه چسبیدنی (و تحق پذیر نیست) می چسباند، و چیزی را كه نزدیك شدنی (و پذیرفتنی) نیست نزدیك می گرداند، پس از خدا بترسید و نزد كس كه نمی تواند اندوه شما را از میان بردارد و گره از كار شما بگشاید، شكایت نبرید، بی گمان امام جز آنچه كه از جانب خدا مامور است وظیفه ای ندارد، و آن، تبلیغ اوامر و نواهی خداوند،

و كوشش در اندرز و خیرخواهی، و احیای سنت، و اقامه حدود بر كسانی كه مستحق آنند، و باز گردانیدن حقوق ستمدیدگان است. از این رو در فرا گرفتن دانش بشتابید، پیش از این كه نهال آن خشك شود و قبل از این كه به خود گرفتار شوید، و از به دست آوردن دانش از اهل آن باز مانید، در تحصیل آن شتاب كنید. مردم را از ارتكاب كارهای زشت باز دارید و خود هم مرتكب آن نشوید، زیرا شما مامورید كه سنت خودتان منكرات را به جا نیاورید و سپس دیگران را از ارتكاب آن منع كنید. پس از این درباره لزوم بیداری فكر در جهت به دست آوردن سعادتهای باقی و خیر جاوید و پذیرش موعظه و اندرز آغاز سخن می كند و می فرماید بیناترین چشمها آن است كه نظر در خیر و نیكی دوخته باشد، و شنواترین گوشها آن است كه اندرز را فرا گیرد و بپذیرد، و مراد از نگاه چشم (طرف بصر) نگاه عقل است، و سمع نیز به طریق استعاره آمده است،یا این كه منظور همان حس بینایی و شنوایی است، به این معنا كه بهترین دیدنیهای چشم و شنیدنیهای گوش آن است كه به بیننده و شنونده فایده مطلوب را برساند، و اینها همان كمالات نفسانی است كه از طریق علوم و اخلاق به دست می آید و پس از تمهید این مقدمه مردم را مخاطب قرار داده

و به آنها گوشزد می فرماید كه گفتار او را بپذیرند، و چراغ دل را به انوار هدایت او روشن سازند و برای خود واژه مصباح (چراغ) را استععاره فرموده و با ذكر شعله و استصباح (نور از چراغ گرفتن) آن را ترشیح داده است، و نیز واژه عین (چشمه) را بر سبیل استعاره آورده است، و صفو (ناب)، ترویق (زلال كردن) و متح (دلو آب را از چاه كشیدن) در ترشیح آن آمده است. و وجه استعاره نخست این است كه آن حضرت مانند چراغ، كه تاریكیها را می زداید و مردم را رهنمون می شود، راهنما و پیشوای خلق است، و جهت استعاره دوم این است كه مایه های زندگی جاوید در پرتو وجود او به دست می آید، همچنان كه آب چشمه سارها مایه زندگی مردم در این دنیاست، و ذكر صاف و پاكیزه بودن آن از تیرگیها، اشاره به مراتب رسوخ آن حضرت در علم است، و این كه هیچ گونه غبار شبهه ای نمی تواند زلال یقین او را مكدر آلوده سازد، امام (ع) در این گفتار به مردم دستور می دهد كه او كسب هدایت كنند و علم و اخلاق از وی فرا گیرند، و پس از این به سخنان خود ادامه داده آنان را از جهالت و نادانی و دل خوش داشتن و تكیه كردن بدان نهی می فرماید، و از پیروی هوسهای باطلی كه انسان را از دایره حق و صلاح و فضیلتها

ی اخلاقی بیرون می برد، و به سوی باطل و خویهای زشت و ناپسند می كشاند بر حذر می دارد. فرموده است: فان النازل بهذا المنزل. مراد كسی است كه دیگران را راهنمایی می كند، و با نادانی و ناآگاهی به مصالح عمومی ادعای نصیحت و خیرخواهی آنها را دارد، زیرا آن حضرت مصالح عامه را ملاحظه، و مردم را به سوی آنها راهنمایی می فرمود، ولی آنها هنگامی كه با یكدیگر خلوت می كردند، منافقان ایشان، آنان را از انجام دادن دستورهای آن حضرت كه برای آنها زحمت و مشقت داشت مانند جهاد یا اقدام بر كارهای دشوار باز می داشتند و به عكس فرموده امام فرمان می دادند، این منافقان كینه توز كه خود را شایسته احراز مقام آن حضرت معرفی می كردند، برای این كه در دین فساد و تباهی پدید آورند، مردم را در جهتی كه بر وفق دلخواه و موجب تامین مقاصد آنان بود، سوق می دادند، و این گفتار اشاره است به كسی كه خود را در مقام راهنمایی، خیرخواه، قرار می دهد،در حالی كه رهنمودهای او همه برخاسته از نادانیها و هوسهایی است كه بر دل او چیره شده و او را به لبه پرتگاه نابودی كشانیده است، امام (ع) واژه جرف (كناره رودخانه كه آب زیر آن را خالی كرده باشد) را برای آراء و عقاید فاسدی كه ابراز

می شود استعاره فرموده است، زیرا این گونه عقاید بر نظام عقل استوار نیست، و شرع هم آنها را اجازه نداده است و به منزله ویرانه سست بنیادی است كه هر چه بر آن بنا شود، محكوم به خرابی و ویرانی است، و مانند این است كه دعوت كننده این گونه عقاید فاسد، بر لب پرتگاه ایستاده است كه ناگهان محل او فرو می ریزد و او را سرازیر جهنم می كند، و یا در سراشیب نابودی این دنیا سرنگون می سازد، معمولا درباره كسی كه كار خلاف قاعده این انجام می دهد، و از این بابت انتطار كیفری درباره او می رود، گفته می شود: (انه علی قیفا شفا هار (او بر لب پرتگاه نابودی است) و نظیر آن فرموده خداوند متعال است: امن اسس بنیانه علی شفا جرف هار فرموده است: ینقل الردی علی ظهره من موضع... ردی به معنای نابودی است، و چون رای فاسد هم برای كسی كه آن را تبلیغ می كند، و هم برای كسی كه آن را می پذیرد، موجب هلاك است، آن كسی كه از روی هوا و هوس، اندیشه باطل را بر مردم عرضه می كند مانند این است كه هلاكت را بر پشت گرفته ازپیش یكی به نزد دیگری می برد، و آن را میان كسانی كه اندیشه نادرست خود را به آنها عرضه می دارد، پخش می كند، در حالی كه او مدعی است كه هلاكت را از آنان دور

می سازد. فرموده است: لرای بعدنه یحدثه بعد رای یرید ان یلصق ما لا یلتصق. در این گفتار نتیجه و حاصل كار او بیان شده است، زیرا انتقال او از جایی به جایی مستلزم نقل هلاكت و نابودی از این جا به آن جاست. لرای با واو (ولرای) نیز روایت شده است، از این رو عبارت، كلامی مستانف و مستقل از سخن پیش است و معنایش، این است كه به سبب اندیشه تازه خود می خواهد آنچه را چسبیدنی و قابل امكان نیست بچسباند و ممكن سازد، امام (ع) در این جا واژه لصق (چسباندن) را برای صلح استعاره فرموده، و مراد این است كه او می خواهد میان شما و دشمنانتان صلح و سازش برقرار كند، در حالی كه این امر سازش پذیر نیست، و جهت مشابهت میان این دو این است كه همان گونه كه چسب دو چیز را به یكدیگر می چسباند و متحد می سازد، صلح دهنده نیز دو طرف مخاصمه را كه رو در روی هم قرار گرفته اند گرد هم می آورد و موجبات وحدت آنان را فراهم می سازد، و شاید هم مراد این باشد كه او می خواهد از اندیشه های باطل و آرای فاسد خود آنچه را شایسته شما نیست بر ما بچسباند، جمله و یقرب ما لا یتقارب نیز به همین معناست، یعنی فاصله دوری را كه میان شما و دشمنان شماست بر دارد و شما را به یكدیگر نزدیك

گرداند، و این امر نزدیك شدنی نیست، و از این عبارت فهمیده می شود كسی كه آن را از مشورت با آن حضرت باز می دارد، و صلح با معاویه را به میان می آورد، دست از یاری آنان در جنگ باز داشته، و از مداخله در آن سر باز زده است. سپس امام (ع) آنان را از عذاب خداوند بیم می دهد، كه از اندوه خود نزد كسانی كه شایستكی آن را ندارند، شكوه كنند، زیرا كسی كه شكایت نزد او برده می شود یا طرف مشورت قرار می گیرد، اگر در اندوه شكایت كننده سهمی نداشته باشد هر چند به حسن اندیشه معروف باشد شایستكی این كار را ندارد، و دلیل این مطلب این است كه اگر انسان نسبت به كاری اهتمام و دلسوز داشته باشد، منتهای فكر خود را به كار می اندازد، و جنبه های مختلف موصوع را بررسی می كند، و آنچه را بهتر و سودمندتر است برمی گزیند هر چند چنین كسی از اندیشه های ممتاز برخوردار نباشد، بر خلاف كسی كه بدون دلسوزی و همدردی بخواهد راه بهتر را پیدا كند و به آنچه شایسته است دست یابد كه انتظار چنین اهتمامی از او نیست، پس از این امام (ع) آنان را نهی می فرماید از این كه منافقان با بد اندیشیهای خود عزم آنها را درباره آمادگی برای جنگ كه آن حضرت با نگرشی صحیح در آن اصرار دارد سست

كنند، سپس مسوولیتهای امام را در برابر مردم بیان می فرماید، و غرض آن حضرت این است كه در قبال گرفتاریهایی كه اینها دچارند عذر خود و حدود مسوولیت خویش را گوشزد فرماید تا نسبت كوتاهی و تقصیر به آن حضرت ندهند، و به آرا و نظریات دیگران رو نیاورند، و پنج چیز را از مسوولیتهای امام ذكر كرده است: اول رسانیدن احكام به بندگان خدا، دوم كوشش در خیر و اندرز به آنان، سوم زنده گردانیدن واجبات خداوند و سنتهای پیامبر (ص) در میان آنان، چهارم اقامه حدود الهی درباره كسانی كه به سبب ارتكاب جنایت استحقاق آن را دارند، پنجم باز گردانیدن سهام ستمدیدگان به خودشان و سهمام جمع سهم است و آن بهره ای است كه مسلمان در بیت المال دارد، سپس چون پیش از این مردم را از گرایش به نادانیها و اعتماد بر جهل نهی فرموده بود، اكنون آنان را دستور می دهد كه برای فرا گرفتن دانش پیش از آن كه نهال آن خشك شود بشتابد، و واژه نبت را برای علم استعاره فرموده و با ذكر تصویح كه به معنای خشك كردن است آن را ترشیح داده، و بطور كلی كنایه به از میان رفتن علم با مرگ خود اشاره فرموده است. فرموده است: من قبل ان تشغلوا بانفسكم. یعنی: در این موقع كه از شرور فتنه ها و رنجهایی ك

ه در آینده از بنی امیه به شما خواهد رسید آسودگی دارید. و مستنار علم یعنی آنچه از آن نور علم تابش دارد و از آن كس هدایت می شود، و مراد از اهله خود آن حضرت و جانشینان اویند، پس از این به مردم دستور می دهد كه نخست خود، از ارتكاب منكرات خودداری كنند، و سپس مردم را از این اعمال باز دارند، زیرا كسی كه دیگران را از چیزی نهی می كند، باید ابتدا خود او این نهی را به كار بندد و از ارتكاب آن كار خودداری كند. و در این صورت است كه نهی می تواند مفید و موثر واقع شود، و مطابق با مقتضای حكمت و مصلحت نیز همین است، برای این كه سرشت آدمی از دیدن كارهای دیگران بیشتر متاثر، و به پیروی از آنان زودتر راغب می شود تا شنیدن گفتار آنان، بویژه اگر كردار گوینده با گفتارش مخالفت داشته باشد، و این موضوعی است بدیهی و تجربه و عقل سالم و احكام و شرایع به آن گواهی می دهد. و شاعر در این شعر بدان اشاره كرده است: لا تنه عن خلق و تاتی مثله عار علیك اذا فعلت عظیم


صفحه 41، 41.